إِذَا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزَالَهَا ﴿١﴾ وَأَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقَالَهَا ﴿٢﴾ وَقَالَ الْإِنسَانُ مَا لَهَا ﴿٣﴾ یَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبَارَهَا ﴿٤﴾ بِأَنَّ رَبَّکَ أَوْحَىٰ لَهَا ﴿٥﴾ یَوْمَئِذٍ یَصْدُرُ النَّاسُ أَشْتَاتًا لِّیُرَوْا أَعْمَالَهُمْ ﴿٦﴾ فَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْرًا یَرَهُ ﴿٧﴾ وَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ ﴿٨﴾
شریعت در آیینه معرفت عنوان کتابی است از حضرت آیت الله العظمی جوادی آملی. کتاب دیگری هست از محمد صادق لاریجانی به اسم معرفت دینی. و کتابی هم هست با عنوان قبض و بسط تئوریک شریعت. این را بنده در کانال قرآن دیدم که بحثش بود در برنامه ای راجع به حضرت آیت الله العظمی سبحانی همین بعد از ظهر که ایشان و یحتمل شاگردان ایشان نیز راجع به قبض و بسط تئوریک شریعت جوابیه هایی نوشته اند. بنده انقریب بود که در نظریه حمیدی-مجیدی خودم غرق شوم و به تک قطبیها و دوقطبیها و چهارقطبیهای گرانشی و مغناطیسی و الکتریکی و امثالهم بپردازم. ولی این خود یک مبحث دیگری است ماورای نظریه حمیدی-مجیدی که یک مشکل مهمی را می تواند اشاره داشته باشد. بنده حقیر این پیشینه را خیلی واردش نشده ام آنطور که کتاب منزلت عقل در هندسه معرفت دینی را بهتر می شناسم و خوانده ام.
اینجا یک مشکلی هست راجع به معرفت که در غیبت شیخ طوسی آمده است. می فرماید:
... در باب معرفت دو نکته ذکر شود:
نکته اوّل: گفتن این مطلب که وقتی برای کافر معرفت حاصل نشود، خداوند تبارک و تعالی می بایست به جای معرفت، امر دیگری را جایگزین آن فرماید، بنابراین کسب معرفت در هر حالی بر کافر واجب نیست.
نکته دوم: آنچه که در نتیجه معرفت حاصل می شود، انزجار از ظلم است و این هم یک امر دنیایی است که برای آن تحصیل معرفت واجب نیست، بنابراین وجوب تحصیل معرفت اللَّه از کافر ساقط است.
اگر گفته شود: برای معرفت، بدلی وجود ندارد،
می گوییم: برای امام هم بدلی وجود ندارد. همچنان که درکتاب تلخیص شافی گفتیم.
و همچنین اگر گفته شود: انزجار از ظلم و کارهای زشت که در نتیجه معرفت ایجاد می شود، امری دینی است نه دنیایی. خواهیم گفت: همین حرف را در مورد امام می گوییم که بسیاری از امور مربوط به امام، دینی است نه دنیایی.
حالا شما دو دوست را در نظر بگیرید که یکدیگر را دعوت به تقوا می کنند. و یکی بیشتر از دیگری صلاحیت دارد که او را دعوت به تقوی کند. می فرماید: یا عبادالرحمن یا عباد الله، اوصیکم بتقوی الله. .یَوْمَئِذٍ یَصْدُرُ النَّاسُ أَشْتَاتًا لِّیُرَوْا أَعْمَالَهُمْ ﴿٦﴾ فَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْرًا یَرَهُ ﴿٧﴾ وَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ ﴿٨﴾ یکی دعوت به تقوی می کند که آقا نکن. اشتباه داری می کنی. نکن! و او می گوید نه. این یک بار دیگر را هم بگذار انجام دهم. این بار آخر است. آقا نکن! نه این بار آخر است. آقا یک لحظه است. نکن. خودت را نجات بده. نکن. اینجا یک فرقی هست بین اینکه می فرماید اوصیکم بتقوی الله. خودت را نجات بده. و یک حرف دیگری است انگار که می فرماید اذا زلزلت الارض زلزالها. یحتمل بتوان گفت تقوی داریم تا تقوی. یعنی یک وقت هست که دارد خودش را نابود می کند. و در همین حین می خواهد همه را هم به نابودی بکشد. آقا نکن. این یک حرف است. یک وقت دیگر هست که می گوید خدا نابودت کند، داری چه می کنی؟ با دیگری چه می کنی؟ و با خودت داری چه می کنی؟ باز نصیحت می کند نکن! باز تقوی، باز نکن. اذا زلزلت الارض زلزالها. تقوی، تقوی، تقوی! نکن، نکن، نکن! اوصیکم بتقوی الله. لا اله الا الله. اللهم صل علی محمد و آل محمد.
- ۹۴/۱۰/۲۰